سکینه نوری تیرتاشی
یک نقطه بگذار ببین زمستان تمام شد سال به پایان رسید وبهار به همه شهرها سر زد و از دریچه قلب آدم ها به بار نشست و روی سر شاخه ها آشیانه کرد و شکوفه ها را به مهمانی کوچه ها آورد .
زندگی پر شده از بوی جوهر و تمام نقطه هایی که با هم روی کاغذ مهمانی گرفته اند و بر کنج کلمات نشسته اند.نقطه که گذاشتی دوباره از سر خط شروع کن و بنویس از پسر کفش دوز تا مردی که می خواست رئیس جمهور شود از همه آن آدم هایی کسی نام آنها را نشنیده و از زندگی ها و حرفهایشان ننوشته است .
سال شروع شد و آدم های زیادی هستند که هنوز کسی داستان زندگی شان را با جوهر روی کاغذ ننوشته است و کلمات برای سیاه کردن ورق های روزنامه از هم سبقت نگرفته اند تا روزنامه ای بار دیگر چاپ شود و جلوی چشمان مخاطبان قرار گیرد.
هر سال که میگذرد و تمام میشود ترسم از این است که روزی بیاید و برای نوشتن از همه آنهایی که باید صدایشان شنیده شود دیر شود و دلسرد شوم .آرزویم این است که روزی بتوانم تمام حرفهای آنان را بنویسم و مجبور نباشیم متن را چندین بار بخوانیم و نکاتی را حذف کنیم تا شاید به کسی برنخورد و یا برای خودمان دردسر نشود .
دوست دارم از تمام درد دل هاشان بنویسم و با چشمان خود تاثیر خوب را برای آینده آنان ببینم و بتوانند فردای بهتری را داشته باشند هر چند بروند و لابه لای روزمره ها گم شوند .
نمی دانم تا حد توانستیم برای جامعه ای بهتر با شرایط اجتماعی مناسب تر و سطح فرهنگی بالاتر تلاش کنیم و موفق باشیم .چقدر توانستیم در حیطه جغرافیایی محل زندگی خود اتفاقات خوب را رقم زنیم ؟و مانع از اتفاقاتی شویم که نفعی را برای جامعه ندارند .
همه این فکرها وقتی توی سرم موج میزند که مثل همیشه انگشتانم روی کیبورد می چرخد و نگاهم روی مانیتور سفید رنگ قفل کرده است.
سال جدید شروع شد کلمه را بگذار سر خط و شروع کن.
این داستان زندگی مردی است که روزها برای کار بیرون می رود و شبها با کوله باری از خستگی به خانه بر میگردد نامش غلام علی است اما همه او را ...