خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

درگذشت خواهر کروبی/ عارف تسلیت گفت

 خواهر مهدی کروبی صبح شنبه درگذشت.

به گزارش ایسنا به نقل از روز نو، پیکر خانم کروبی همسر مرحوم حجت‌الاسلام ملکی و خواهر مهدی کروبی، در قم تشییع و به خاک سپرده خواهد شد.

بر اساس این گزارش، محمدرضا عارف نیز در پیامی، درگذشت خواهر کروبی را تسلیت گفت.

متن این پیام که خطاب به فاطمه کروبی همسر حجت‌الاسلام مهدی کروبی است، به شرح زیر است:

«خواهر گرامی، سرکار خانم فاطمه کروبی

خبر درگذشت سرکار خانم فاطمه کروبی خواهر همسرگرامی‌تان موجب تاثر و تالم اینجانب شد. این مصیبت را به جنابعالی، خانواده‌های محترم کروبی و ملکی به خصوص به برادر بزرگوارم حجت‌الاسلام و المسلین آقای مهدی کروبی و همه بستگان داغدار تسلیت می‌گویم. از درگاه احدیت برای آن فقیده سعیده آمرزش و رحمت و برای بازماندگان معزز صبر و اجر و سلامتی و برای شما و جناب آقای مهدی کروبی طول عمر با عزت توأم با سلامتی و توفیق روزافزون طلب می‌کنم.»

چه کسی بهنام را صدا زد؟

چه کسی بهنام را صدا زد؟

 

سکینه نوری تیرتاشی




این داستان تکراری مردی نیست که اشتباه مرتکب شده را انکار می کند این روایت زنی است که بیماری خاموش جوانی اش را می بلعد و پسری که  با پای جانش  مسیری را پیاده برای شفای مادرش می پیماید.

اتاق گرم و مطبوع شهردار بهشهر ، بشقاب  خرما و بساط بزرگی که توجهم را جلب کرد روی کوله بارش نوشته بود مبداء تبریز و مقصد مشهد .

مشخص بود زائری پیاده است کلاه با سربندی که به سر بسته بود و وسایلی که به همراه داشت این را نشان می داد و حالا  اینجا  مهمان شهرداری بهشهر  بود  پوست سفید و برف سوخته اش گرمای اتاق را برایم غنیمتی می شمرد چند کلمه ای با او به صحبت نشستم که به داستان شیرینش پی بردم و بد ندیدم تا با شما نیز آن را در میان گذارم.

بهنام طالبی پور قوشه بلاغ  که 25 سال دارد و با این سن یک ماه و دو رو ز است که با پای پیاده عزم خود را جزم کرده است که به زیارت امام رضا (ع) برود می گوید:از روستای قوشه بلاغ ، بستان آباد ازتوابع استان آذربایجان شرقی سفر خود را آغاز کرده ام و ازاردبیل،و گیلان و شهرهای مازندران  و بعد گلستان به سمت  مشهد به مسیر خود ادامه می دهم.

 او در مورد هدف خود از این سفر می گوید:حاجت دارم نذر کردم تا به پابوسش بروم  مادرم مریض است برای شفای مادرم نذر کرده بودم که هر وقت شفا پیدا کرد پیاده به مشهد بروم و حالا وقتش رسیده است .

بهنام که تا کلاس دوم ابتدایی سواد دارد و زمانی که از مادرش حرف می زند خیلی تحت تاثیر قرار می گیرد و اشک می ریزد از بیماری مادرش می گوید :مادرم دیابت دارد نفسش  نمی آید هفته ای یکبار سوزن می زد 50 هزار تومان هزینه اش می شد از آقا امام رضا (ع)خواستم  تا مادرم شفا پیدا کند و حالا دکتر گفته است که حالش خوب است.

 

 او در ادامه از وضع زندگیش گفت :مادرم 45 سالش است  ،پدرم  وقتی 7 سالم بود فوت کرده و من یک آبجی دارم که دو سال  از خودم بزرگتراست و  چون مشکل مالی داشتیم کارگری می کردم تا خرجمان را در بیاورم.

وی می افزاید :اینکه مادرم حالش خوب است برای من معجزه است دیگر انسولین نمی خواهد هر چه می خواستم را خدا داده و من خدا را شکر می کنم.

طالبی پور قوشه بلاغ که قوشه بلاغ را در فارسی به معنای چشمه بزرگ برای من ترجمه کرد  از مسیر و راه و پای پیاده  می گوید:اغلب مسیر را در حالت پیاده روی و بعضی مسیر ها را هم می دوم  و در مسیر هایی هم دچار برف و حیوانات وحشی مانند گرگ شدم که به سختی خود را رها کردم و به یک پلیس راه رساندم که در آنجا پلیسی مرا در آغوش کشیدو گریست و این هنوز در خاطرم مانده است.

وی با بیان اینکه وسایل همراه من معمولا پتو ، کیسه خواب،فلاسک و لباس گرم است افزود:وسایل قابل حمل به همراه دارم و یک چادر که در بابلسر چادرم آتش گرفت و سوخت.

زائر پیاده امام رضا (ع) از برخورد مردم نسبت به خود برایم گفت و اظهار داشت:برخورد مردم در طول مسیر خوب بود بعضی هم می گفتند برایمان دعا کن و بسیاری هم از چگونگی شفای مادرم می پرسیدند از لحاظ مهمانوازی هم در شهرهای لاهیجان،هشت پر و بهشهر  مورد مهمانوازی خوبی قرار گرفتم و حتی در یکی از این  شهر  ها هم یک خانم  محترمه من را به منزلشان دعوت و با خانواده شان  از من به عنوان زائر امام رضا (ع) پذیرائی و مهمانوازی کردند که این مورد برایم جالب بود.

  از او می خواهم که حرفهای پایانی اش را برایم بگوید و او عنوان می کند:مردی را دیدم که تا حالا امامزاده نرفته از خدا می خواهم که برای او دعوت نامه بفرستد از مردم میخواهم که اراده هایشان را قوی کنند ،اعتقادهایشان کم شده به طوری که همسایه بغلی به همسایه کمک نمی کند اگر دو تا نان دارند یکی را به همسایه بغلی بدهند.

و در آخر به او می گویم به مشهد که رفتی اولین دعایت چیست و جواب می گیرم:شفای مریض ها  و ظهور آقا امام زمان(عج) اولین دعای من است.

کاغذم را جمع می کنم و بلند می شوم در راه می شنوم که مسئول روابط عمومی  شهرداری بهشهر مشغول هماهنگ کردن چادری برای اوست انگار هر کسی می خواهد سهمی  در این راه داشته باشد سهمی برای بهنامی که کسی صدایش زد وبرای او دعوت نامه ای فرستاد از این بهنام ها در سرزمین من بسیارند بهنام هایی که نیاز به توجه دارند و زنانی که به خاطر شیوه و سبک زندگیشان جوانیشان را در گیرو دار دست و پنجه نرم کردن با این  بیماری صرف می کنند که به مرگی خاموش ختم می شود شاید بهنام نداند که  سالانه افراد زیادی در این بیماری گرفتار و جان خویش را از دست می دهند  اما بی شک او جان مادر خویش را بیمه کرده است.

 

 

 

 

گفتگوی تکان دهنده درباره اسکار فرهادی


بخش‌های مختلف و انتخاب شده از گفتگوی هاوارد گورودن تهیه کننده هوملند را می‌خوانید. گوردون در این بخش اخبار تازه و جالبی از ساخت آرگو و همکاری دولت قبل در تولید این فیلم و لابی برای اسکار گرفتن جدایی نادر از سیمین می‌دهد.



سوال: بخش انتهایی فصل سوم سریال شما مرا یاد فیلم «آرگو» انداخت. در آن فیلم هم فارغ از برداشت‎‎های سیاسی، تصویر متوحشی از ملت ایران نشان داده‎اید. مخصوصا در قسمت‎‎هایی که برودی به خانه نسرین (بیوه ابونظیر) می‎رود. یا مثل صحنه‎ای که مردم در اعدام برودی حضور دارند یا پس از ملاقات برودی با نسرین، واکنشی که مردم به برودی نشان می‎دهند مضحک و غیرواقعی است. در صورتی که بخشی از مردم ایران پس از ماجرای یازدهم سپتامبر در محکومیت تروریسم به خیابان‎‎ها آمدند و برای کشته‎شدگان شمع روشن کردند. شما رسما در مورد دولت و ملت ایران باور غلطی دارید و به همان نسبت جمهوری اسلامی را نمی‎شناسید. ما ملت صلح‎دوستی هستیم و هیچ‎گاه از تروریسم حمایت نکرده‎ایم.

کارگردانی که از ایران آمد و اسکار گرفت (اصغر فرهادی) هم همین جمله را گفت (ما ملت صلح دوستی هستیم) اما هیچ آمریکایی عاقلی آن را باور نمی‎کند. همه ما به حماقتش خندیدیم. چون مشخص بود سال بعد فیلم جرج کلونی (آرگو) جایزه اسکار را می‎گیرد. من برای نوشتن فیلمنامه این سریال خیلی فارسی یاد گرفتم. به قول شما ایرانی‎‎ها «Tarof nadarim». اصولا در ذات ما آمریکایی‎هاست که هیچ‎کس را بیهوده تشویق نکنیم. اگر به توهم توطئه متهم نشوم می‎گویم در مورد جایزه اسکار، افرادی در ایران با برخی تهیه‎کنندگان مذاکره کرده بودند. جالب اینجاست تیم سازنده آرگو به ایران آمده بود و مدیران سینمایی ایران در دولت گذشته بیشترین تعامل را برای ساخت فیلم آرگو داشتند.

در عوض از تیم سازنده آرگو (که برای بازسازی لوکیشن‎‎ها آمده بودند) قول گرفتند که به فیلم «جدایی» در اسکار رای بدهند، خیلی احمقانه بود. تیمی که به ایران آمده بود آماده می‎شد که فیلمی به‎زعم شما علیه ایران بسازد. آن وقت مدیران شما در فکر گرفتن چند رای بیشتر برای اسکار بودند. ضمن اینکه در سال 2011 کمپانی سازنده آرگو قبل از برگزاری اسکار با حمایت کاخ سفید، مهمانی خاصی را ترتیب داده بود که در آکادمی فیلم جدایی برنده شود تا این جایزه برای ایرانی‎‎ها اشتیاق‎برانگیز باشد و سال بعد جایزه گرفتن آرگو پیام‎‎های سیاسی مرتبط را منتقل کند. اگر من جای مدیران شما بودم دیگر فیلمی به اسکار نمی‎دادم. من فیلم «گذشته» فرهادی را دیده‎ام. از جدایی بهتر است. اما چرا برگزیده نشد؟

هفته نامه پنجره

مهریه همسر امام خمینی چقدر بود؟


"مهریه‏‌ام هزار تومان بود. من هرگز مهرم را مطالبه نکردم. اما امام آخرهاى عمرشان وصیت کردند که یک دانگ از خانۀ قم به عنوان مهر من باشد".

مرحوم «سرکار خانم ثقفی» همسر امام خمینی(ره)٬ آن روزها درمورد آسان بودن ازدواج و مهریه خود حرف‎هایی می‏زد که شهودی سازی کردن آن برای جوان امروز کاری بس مشکل و طاقت فرسا است .(!)خواندن این خاطرات زیبا خالی از لطف نیست:

عقد ما مفصل نبود. پدرم در اتاق بزرگ اندرونى که تالار نام داشت، نشسته بود. مرا صدا کرد و گفت: «قدسى جان! بیا.» من تازه از مدرسه آمده بودم و چون بى‏‎چادر پیش ایشان نمى‏‌رفتیم، چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و نزدشان رفتم. پدرم گفت: «آن طرف کرسى بنشین.«

خانوادۀ امام روز اول ماه رمضان آمده بودند و آن روز هشتم ماه بود. در این مدت، چند روز در منزل پدرم بودند و مادرم هم خوب و مفصل از آنان پذیرایى کرده بودند. آنان در پى خانه‏‌اى اجاره‌‏اى مى‏‌گشتند تا عروس را ببرند. بنا بود عروسى در تهران برگزار شود و بعد به قم برویم. بعد از هشت روز، خانه پیدا شد که درست همانى بود که در خواب دیده بودم.

پدرم گفت: «مرا وکیل کن که من آقا سیداحمد را وکیل کنم که بروند حضرت عبدالعظیم(ع) صیغۀ عقد را بخوانند. آقا هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مى‏‌کند.» من مکثى کردم و بعد گفتم: «قبول دارم». به این ترتیب، رفتند و صیغۀ عقد را خواندند.

بعد از اینکه خانه مهیا شد، پدرم گفتند: «به اینها اثاث بدهید که مى‏‌خواهند بروند آن خانه». اثاث اولیه مثل فرش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند. یک ننه خانم هم داشتیم که دایۀ مادرم بود. او را هم با دخترش عذرا خانم فرستادند آنجا براى پذیرایى و آشپزى.

شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که دوستان و فامیل را دعوت کردند و لباس سفید ـ مشکى شیکى را که دختر عمه‏‌ام با سلیقه روى آن گل نقاشى کرده بود، دوختند و من پوشیدم.

مهریه‏‌ام هزار تومان بود. خانوادۀ داماد گفتند: «اگر مى‏‌خواهید خانه مهر کنید» ولى پدرم به من گفت: «من قیمت ملک و خانه‏‌هایشان را نمى‏‌دانستم که قیمت در خمین چطور است؛ به همین دلیل هم پول مهر کردم». من هرگز مهرم را مطالبه نکردم. اما امام آخرهاى عمرشان وصیت کردند که یک دانگ از خانۀ قم به عنوان مهر من باشد.

منبع:ابنا

هتک حرمت دختر محجبه در مانتو فروشی معروف خیابان هفت تیر


چهارشنبه شب گذشته در یکی از مانتو فروشی های معروف خیابان هفت تیر تهران که شعب دیگری نیز در سطح شهر دارد، به سه بانوی چادری و یک بانوی محجبه فحاشی و هتک حرمت می شود.

به گزارش نامه نیوز به نقل از سرویس حوادث جام، به نقل از گفتار نیوز، فروشنده فروشگاه “ع” وقتی با اعتراض بانوی محجبه مبنی بر هتک حرمت و عدم لمس بدن وی برای سایز کردن لباس و همچنین عدم دخالت در روند خرید مواجه می شود، شروع به فحاشی به بانوان چادری می کند.

چهارشنبه شب گذشته در یکی از مانتو فروشی های معروف خیابان هفت تیر تهران که شعب دیگری نیز در سطح شهر دارد، به سه بانوی چادری و یک بانوی محجبه فحاشی و هتک حرمت می شود.
فروشنده طبقه فوقانی این فروشگاه از خلوتی فضا سوءاستفاده کرده، از همان ابتدا شروع به بکاربردن الفاظ ناشایست می نماید که با بی محلی بانوان محجبه مجبور به سکوت می شود. در زمان پرو (سایز کردن) مانتو وقتی بانوان چادری درحال بررسی مانتوی پرو شده بانوی محجبه هستند و راجع به مدل مانتو نظر می دهند؛ فروشنده بی هیچ اطلاع قبلی خود را به درب اتاق پرو نزدیک کرده و دست وی را از ناحیه زیر بغل به منظور نمایش میزان گشادی مانتو لمس می کند و شروع به اظهار نظر می نماید که “لابد الان لباسش نازکه یه لباس زخیم بپوشه…”


فروشنده با اعتراض بانوی محجبه مبنی بر عدم لمس بدن وی برای سایز کردن لباس و همچنین اعتراض بانوی چادری مبنی بر عدم دخالت در روند خرید مواجه می شود اما بجای عذرخواهی و پذیرش نهی از منکر، شروع به آسمان ریسمان بافتن برای توجیه نوع شغلش و بدو بیراهه گفتن به بانوی چادری می کند.


بانوی چادری با مراجعه به طبقه تحتاتی از مدیر فروشگاه در رابطه با برخورد ناشایست فروشنده توضیح می خواهد اما مدیر فروشگاه با معذرت خواهی سوری وعدم برخورد با فروشنده اش باب فحاشی و لفاظی را باز کرده و فروشنده جوان در حضور مدیر فروشگاه اقدام به توهین های بیشتر و فحاشی می نماید و بانوی چادری را ” زنیکه بی حیا” خطاب می کند.
هرچند با دخالت پلیس و همچنین وساطت یکی از مدیران فروشگاه، فروشنده جوان بطور ضمنی از بانوان عذرخواهی می نماید اما به عقیده شاهدان عینی ماجرا، غفلت دایره منکرات در زمینه مشاغل مربوط به حوزه زنان و الزام فروشندگان به استفاده از فروشنده زن و همچنین عدم پاسخگویی مناسب مسئولین باعث می شود هر از چند گاهی چنین اتفاقاتی بیفتد که دل هر مستمع با غیرتی را به درد می آورد.


روزی هزار تا ازین دختر خوشگلا به اینجا رفت و آمد دارند و من به همشان دست میزنم
خانم م .د از شهود عینی ماجرا می گوید: وقتی دوستم به همراه فروشنده برای اعتراض به مدیر فروشگاه به طبقه پایین رفت و فروشنده در حضور مدیر فروشگاه اقدام به فحاشی به وی کرد و وی را ” زنیکه بی حیا” خطاب کرد، مدیر می توانست با یک تشر فروشنده را به سکوت فراخواند اما سکوت کرد تا فروشنده هرچه میخواهد بگوید. وقتی فروشنده بالا آمد، هنوز ما در پرو بودیم تا لباس خود را عوض کنیم. فروشنده بعد از فحاشی به دوستم به طبقه بالا برگشت و هرچه دلش خواست به ما گفت. وی می افزاید:گفت یک لچک به سر انداختید فکر کردید که هستید و همه چیز تمامید؟ خیلی خوشگلید؟ روزی هزار تا ازین دختر خوشگلا به اینجا رفت و آمد دارند و من به همشان دست میزنم تازه خوششان هم می آید! من و دوستم دیدیم شان ما اجازه نمی دهد با این جوان که هم سن و سال خودمان است دهن به دهن بیفتیم پس سکوت کردیم.
عدم امر به معروف عامل رواج بی عفتی است.


خانم ع که مورد هتک حرمت قرار گرفته می گوید: گرچه من چادری نیستم ولی محجبه ام و حجابم را به نشان اعتقاد اسلامی ایرانیم انتخاب کردم و اجازه نمیدهم کسی به من و حجابم توهین کند. هرچند این آقا نیازی به اجازه نداشت و هرچه دلش خواست به دوستانم گفت و من با سکوتم مثل بقیه خانم هایی که در مقابل این مواضع سکوت میکنم باعث پررو تر شدن این دست فروشنده ها شدیم تا جاییکه دست زدن به نوامیس مردم را نه تنها بد و غیر اخلاقی ندانند، بلکه به آن افتخار هم کنند و بخاطر همین عمل مارا نیز تحقیر کند، سکوت عامل ترویج بی عفتی است. در جامعه ای که امر به معروف بمیرد، بی عفتی جایش را می گیرد… فروشنده بجای آنکه ما را ناموس خود بداند، دشمن خود می دانست و به عمد کاری کرد که عصبانیت من و دوستانم را دربر داشت.”


بیرق حضرت زهرا را سر کرده ام تا چشم امثال تو کور شود
خانم ف.م می گوید: وقتی صاحب فروشگاه در مقابل هتاکی و فحاشی فروشنده اش سکوت کرد، فروشنده ترغیب شد که آزادانه توهین کند و حتی در بیرون از فروشگاه نیز اقدام به فحاشی علیه چادری ها کرد و من را مورد بدترین خطابه ها قرار داد؛ من هم به او گفتم ” این بیرق حضرت زهرارو سرم کردم تا امثال تو چشمشون کور شه”…

هرچادر پرچمی برای جمهوری اسلامی است
وی که ازآن ماجرا به شدت ناراحت است ومشخص است یک دل سیر اشک ریخته، با چشمانی اشکبار و صدایی لرزان می گوید: شهید آوینی فرمودند “در جمهوری اسلامی همه آزادند جز بچه حزب اللهی ها” و من واقعا امشب این جمله را درک کردم. کجای دنیا وقتی از مقدساتت دفاع میکنی، نهی از منکر میکنی و میخواهی بر باورت استوار باشی بجای معذرت خواهی به تو فحاشی می کنند جز کشورهایی که ظاهر دموکراتیک دارند ولی در باطن…؟ مگر ما به بی ریش بودن آن آقا یا لباس ایشان توهین کردیم که ایشان اقدام به فحاشی علیه چادری ها کرد و بدترین الفاظ را در حق این عزیزان بکار برد؟ غیر از این است که هر چادر پرچمی برای جمهوری اسلامی است و تحقیر چادر و چادری عملا تحقیر پارادایم های این نظام است ؟! آیا نباید دفاع از پرچم نظام یکی از وظایف مسئولین نظام باشد؟ پس چرا سکوت کرده اند تا هرکس هرچه دلش می خواهد به پرچمشان توهین کند؟! یک مرد در آن جمعیت نبود که تودهنی به این پسر بزند و او را مجاب کند که کارش ناشایست است. مردان ما به تماشا ایستاده بودند و زنان هم سرشان را به نشانه تاسف تکان می دادند وعبور می کردند. باز خوب است که فحاشی این آقا بعدها بولوتوث نشود!



حرمت از دست رفته ام را چه کسی به من بر می گرداند؟
ف.م می افزاید: اگرچه این فروشنده در نهایت مجبور به عذرخواهی لفظی شد اما آیا عذرخواهی ظاهری وی که قطعا کوچکترین باوری پشت آن نبود، برای من می شود حرمت از دست رفته ام؟ می شود پاسخ صدایی که بلند کردم و فریادی که تاکنون نزده بودم؟ ایشان آنچنان مرا به خشم آورد که من مجبور شدم برای دفاع از خودم داد بزنم؛ کاری که تابحال نکرده بودم! اصلا چرا نباید اداره منکرات، فروشگاه را ملزم کند که فروشنده لباس زنانه حتما زن باشد یا اصلا دخالتی در خرید نکند؟! می گوید شغلش این است؟ خیلی خب، لااقل ببینید چه کسی نیاز به مشورت دارد به او کمک کند نه اینکه همان برخوردی را که به قول خودش با دختر خوشگل ها می کند با بقیه نیز تکرار کند! چرا نیروی انتظامی ارشاد را از همین مغازه ها شروع نمی کند؟ چرا به این مغازه ها سرک نمی کشد و نمی بیند که در خلوتی این مغازه ها چه آسیب هایی منتظر جوانان محجبه ما است؟ وزارت فرهنگ کجاست که ببیند جوانانی را که همه جوره پای اعتقاداتشان مانده اند و بدترین هجمه ها را به جان می خرند تا یادآور سیلی مادرمان زهرا(س) باشند و به انتظار “ایستادن” را بیش از پیش به منصه ظهور بگذارند؟



این رفتار بازهم تکرار می شود
خانم م .ک از دیگر شهود عینی ماجرا می گوید: انقدر سکوت کردیم و امر به معروف نکردیم که حالا توهین به محجبه ها نه تنها عادی شده، از سوی بی غیرتان نیز مورد استقبال هم قرار می گیرد، خودمان شده ایم مایه خرسندی دشمنانمان، این پسر اگر پول نگرفته باشد که عقده گشایی کند، بی شک نوکر بی جیره مواجب دشمن شده است. چندی پیش نیز در تاکسی تنها به این دلیل که به یک بانو تذکر دادم که وزنش را موقع نشستن روی من نیندازد، بدترین الفاظ ممکن را در حق چادری ها بکار برد و این یعنی …؟

تذکر دوستم چه ربطی به چادر ما داشت؟
وی معتقد است: این فروشنده امروز با من و دوستانم این کار را کرد، فردا با دیگر بانوان محجبه و قص علی هذا… و این می شود که سرانجام جامعه ما با سمتی کشیده می شود که تلقی افراد از ارزش ها تغییر می کند. من هنوز نمیدانم آن تذکر دوستم که ایشان در خرید ما دخالت نکنند چه ربطی به چادر ما داشت؟! انگار دوستم به او گفته باشد چرا لباست زشت است یا در شان تو نیست؟!


تنها به احترام بچه های جبهه از شکایتمان صرفنظر کردیم
وی همچنین می افزاید: پاشنه آشیل بچه حزب اللهی ها بچه های جبهه و جنگ اند. مدیر فروشگاه بجای آنکه تو دهنی محکمی به فروشنده اش بزند یا اورا به سکوت دعوت کند، دائم از اینکه در جنگ حضور داشته و حتی آزاده هم بوده صحبت می کرد تا دل ما را به رحم بیاورد و از شکایت صرفنظر کنیم و همین هم شد؛ تنها به احترام ایشان از شکایتمان گذشتیم.
م.ک می گوید: دوستم به مدیر گفت”شما جبهه رفته اید، اسارت را تحمل کرده اید که امروز هتک حرمت نوامیس مردم را نبینید، که حرمت چادر من و امثال من حفظ شود، پس شما را چه شده که سکوت کرده اید و میگذارید فروشنده اتان به ما توهین کند؟” اما مدیر که ظاهرا کارکشته حل و فصل اینگونه مناقشات بود و هتک حرمت نوامیس دیگر برایش عادی شده بود، بر آزاده بودنش! اصرار و مارا مجاب کرد که از شکایت صرفنظر کنیم. درواقع نقطه ضعف ما را نشانه گرفت وگرنه گذشت ما از فروشنده بی فرهنگ این فروشگاه “ترحم بر پلنگ تیز دندان” بود .
امید است با پیگیری مسئولان مربوطه کمتر شاهد چنین اتفاقاتی باشیم. اتفاقاتی که هر از چندگاهی دل هر انسان آزاده ای را به درد آورده و با مشاهده اشک های دختران نجیب سرزمینمان روح هر باغیرتی را خدشه دار می کند. امید است دایره اصناف و منکرات این حوزه با برخورد مناسب با این مانتو فروشی مانع از تکرار چنین اتفاقاتی شوند.