خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

حکایت مردی که به زنش وفادار بود


«زن گریان نزد حکیم آمد و گفت: ای کاش پیش شما نمی آمدم و همان روز جلوی شوهرم را می گرفتم. او یک هفته پیش به خانه همان زن بیوه پولدار رفته و دیگر برنگشته است.»

به گزارش ایسنا، سیدمهدی واعظی در خراسان نوشت: همان طور که در مطلب قبل وعده کرده بودم مطالعات و تجربیات خودم را در طول بیش از 18 سال تحقیق و مشاوره درباره موضوع خانواده به پیشگاه شما همراهان صمیمی تقدیم می کنم: روزی زنی نزد حکیمی رفت و گفت: همسرم نسبت به من و فرزندانم بی تفاوت شده است. می ترسم دلداده دیگری شده باشد. حکیم پرسید: آیا شوهرت نگران سلامتی تو و فرزندانش هست و نسبت به غذا، مسکن و نیازهای زندگی شما بی تفاوت نیست؟ زن پاسخ داد: در رفع نیازهای ما سنگ تمام می گذارد و از چیزی کوتاهی نمی کند. حکیم تبسمی کرد و گفت: پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده. دو ماه بعد دوباره همان زن به نزد حکیم آمد و گفت: به شوهرم شک دارم. او بعضی شب ها به منزل نمی آید و با کارفرمایی که زنی پولدار و بیوه است آشنا شده است. می ترسم شوهرم را از دست بدهم. حکیم گفت: بدون اطلاع شوهرت به همراه بچه ها به منزل پدرت برو و واکنش همسرت را به من گزارش بده. روز بعد زن نزد حکیم آمد و گفت: شوهرم روز قبل وقتی خسته از سر کار آمد و کسی را در منزل ندید، هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشت تا ما را پیدا کند و کلی همه ما را دعوا کرد که چرا بی خبر منزل را ترک کرده ایم. حکیم تبسمی کرد و گفت: پس هنوز هم جای نگرانی نیست. شوهرت مال توست. او مادامی که نگران شماست به شما تعلق دارد. شش ماه بعد همان زن گریان نزد حکیم آمد و گفت: ای کاش پیش شما نمی آمدم و همان روز جلوی شوهرم را می گرفتم. او یک هفته پیش به خانه همان زن بیوه پولدار رفته و دیگر برنگشته است و این یعنی این که او دیگر زن و زندگی اش را ترک کرده است و قصد زندگی با آن زن پولدار را دارد. زن به شدت می گریست و به خاطر بی وفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد. حکیم خطاب به آن زن گفت: هر چه زودتر مردان فامیل را خبر کن و به طور ناگهانی به منزل آن بیوه پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است. زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق حکیم به سوی خانه زن پولدار رفتند. نخست بیوه پولدار اظهار بی اطلاعی کرد اما وقتی سماجت حکیم و حاضران را در بازرسی منزل دید تسلیم شد. شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ آن زن پولدار پیدا کردند. او را در حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون آوردند. مرد به محض این که از چاه بیرون آمد به مردان اطرافش گفت: فورا به همسر و فرزندانم خبر سلامتی مرا بدهید که از نگرانی رهایی یابند. حکیم لبخندی زد و گفت: این مرد هنوز قابل اعتماد است چرا که هنوز نگران است، پس باید حرفش را باور کرد. بعداً معلوم شد که آن زن بیوه هر چه تلاش کرده تا مرد را فریب دهد موفق نشده است و به خاطر وفاداری آن مرد، او را درون چاه زندانی کرده است. یک سال بعد زن هدیه ای برای حکیم آورد. حکیم پرسید: شوهرت چطور است؟ زن با تبسم گفت: هنوز نگران من و فرزندان مان است بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد